آینه جم: مهدی بکران
باید از آسفالت دل بکنی و همقدم با جاده خاکی شوی. کوه شانه به شانهات از راست، راه میرود و در سمت چپت دره تازه از خواب بیدار شده و در حال شستن صورت پرچین و چروک نازش در آب است. گله گوسفندها از سر و دست دره بالا می روند.
ساعت، شش صبح را خمیازه میکشد. کلاهی از دور بر سر تپهای محصور در بین کوهها پیداست. نزدیکتر که میشوی کلاه جایش را با خانههایی بر دماغه تپه سنگی عوض میکند. مقصد همین جاست: "موردی".
"موردی" نام روستایی پنج حرفی با مردمی کم حرف است که با سه خانوار بر پیشانی کوههای انارستان جم، چون لشکری ایستاده است. یک مدرسه هم دارد که بخاطر نداشتن دانش آموز در تمام فصول در تعطیلات تابستان به سر می برد.
رسیدن به اینجا ساده است. که البته این آغاز ماجراست و ادامه داستان به سادگی انجام شدنی نیست. اما این ماجرا خواندنی و قدم زدنیست.
بدون مقدمه عرض کنم، قبله اینجا که روستا ایستاده است، غاری ست در بالاترین نقطه کوه که جمع قطرههای آب، جویباری میشود. از هشت برکه طبیعی میگذرد و در رگهای باغات نخل و انجیر و یاس سبز میشود.
راه وصل برکهها هم جویهای کنده شده در دل سنگ است، درست شبیه جویهای هدایت آب در تخت جمشید.
در طول مسیر موسیقی زنده آب درحال اجراست. عالی مینوازد در دستگاه شور زندگی. سبزهها به احترامش از دل سنگی برخاستهاند.
در راه رسیدن به بالا علاوه بر کوهنوردی، باید از برکههای پلکانی با شنا گذر کنی. هرچه خستهتر میشوی، با آوای کبک و صدای بال زدن کفترهای چاهی به ادامه مسیر امیدوارتر میشوی و خستگی از جانت کوچ میکند. فقط آرام و استوار باید قدم برداشت و فکر جلو زدن از تیهوهای تیزپا را فراموش کرد.
پس از پایان برکه هشتم، چشمت به کوهی میخورد که قندیلها دست به سینه ایستادهاند و به تو لبخند میزنند.
قاب کوه کناریش صاف است، درست مثل برگ دفتر نقاشی کاهی. و قاب شمالیتر پر از طاقچههای دست بافت میباشد.
از لانه کفترهای چاهی میگذری و سرچشمه برایت دست تکان میدهد.
به سرچشمه که میرسی دنیای دیگریست. از چشمهای کوه اشک جاریست. در انتظار رسیدن مهمان، علف زیر پای آب سبز شده است. غاری پشت آبشار کوچک پیداست. با دهانی غنچهای که درون جانش گشادهتر میشود و در آن قندیلها چون سربازانی فداکار، خبردار ایستاده اند. دلت میخواهد جمع ساعات چند روز را فقط آنجا بنشینی و باخودت خلوت کنی.
ساعت یازده قبل از ظهر است و هنوز آفتاب به آنجا نرسیده است. سایه میگوید: خورشید در ترافیک کوهها گیر کرده است و تا یکساعت دیگر سر و کلهاش پیدا میشود.
فوقالعاده زیباست اینجا. سکوت، آرامش، خنکای سایهاش و قندیلهای با احساسش، تک نوازی آب و تصنیفهای پرندگان، حال دلم را خوب میکند. اینجا شاهرگ لبخند است.
به "مجید" راهنمای محلی میگویم کسی هم از وجود این گنج طبیعت اطلاع دارد؟ پاسخ میدهد: جهانگردان زیادی از کشورهای مختلف به پیشنهاد دوستم "محمد حسین چراغ سحر" به اینجا میآیند.
میگویم اگر کسی بخواهد به اینجا سفر کند باید چه کند؟ با صداقت روستاییش جواب میدهد قدمشان برچشم. اگر خواستید شماره من را به دوستان علاقمند بدهید: 09178761576
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا