«به نام يگانه عشق و هستي »

werr.jpg

 

1- استاد عـزيـز لـطف كنيـد بـه عنـوان سؤال اول چكيده و شمه اي

از زندگاني عاطفي و علمي خود را برايمان شرح دهيد .

بنده در سنه ي (1305 شمسي) در بندر طاهري متولد شدم ، مادرم از

اهالي جم بوده است و پدرم داراي نياكان گله داري بوده است .

در سن 3 سالگي پدرم را از دست دادم در همان بندر طاهري ، و در سن 15 سالگي از نعمت مادر محروم شدم و در سن 4 سالگي به جم انتقال يافتيم و در سن 8 سالگي شروع نمودم به تحصيل در مكتب خانه و نزد اساتيدي همچون حاج محمد زاهدي ، ملا علي مديري و ملا حمزه ي كشاورز كسب علم نمودم كه اين دوران به مدت يكسال و نيم طول كشيد . علاوه بر قرآن كتبي نظير ديوان حافظ ، كليات سعدي ، ارشاد العوام ، جودي ، ناسخ التواريخ و كتابهاي مختلف ديگر را مطالعه نمودم .

در سنه 1314 كه براي اولين بار مدرسه وارد جم شد ، در كلاس هاي اكابري شبانه (بزرگسالان) شركت نمودم كه با مخالفت مدير مدرسه مواجه شدم چرا كه مدير اعتقاد داشت سن بنده براي بزرگسالان مناسب نيست و بايد در كلاس هاي روزانه شركت كنم . ايشان فرمودند فردا بايد بيايي در كلاس هايي روزانه ، بنده گفتم كه كتاب و دفتر ندارم و مدير مدرسه بيان داشت كه شما تشريف بياوريد خودم امكانات را براي شما مهيا مي كنم .

فردا روز يك امتحان جهت ورود به كلاس اول ابتدايي از من گرفتند و سپس فرمودند كه شما براي كلاس دوم ابتدايي تواناتر هستيد و داراي استعداد مي باشيد ، لذا بنده در كلاس دوم ثبت نام نمودم . دو ماه در آنجا تحصيل نمودم و سپس به علّت قانون كشف حجاب كه توسط حكومت پهلوي به وجود آمد و مادرم نمي توانست از خانه خارج شود ، مدرسه و تحصيل را رها نمودم و براي كمك به مادر راهي خانه شدم .

اولين مدير مدرسه در جم آنطور كه بنده در ذهن دارم آقاي بهزادي بود كه داراي مدرك كارشناسي و ليسانس بود و يك آقايي به نام خليلي معاون ايشان بود كه داراي مدرك فوق ديپلم بود .

آقاي حاج محمد زاهدي علاوه بر كارهاي دفتري مدرسه ، كارهاي خدماتي مدرسه را نيز انجام مي دادند محل كلاس هاي درس در منزل عبدالله كامران بود كه تا مقطع ششم ابتدايي داراي دانش آموز بود .

كلاس هاي درس اصولاً به صورت مختلط برگزار مي شد بطور مثال كلاس هاي سوم و چهارم ابتدايي در يك كلاس داير مي شد . اين روند از 1314 ادامه پيدا كرد تا نزديك 1320 شمسي كه آقاي نعمتي شاعر معروف بوشهري براي تدريس به جم تشريف آوردند و در مسجد صاحب الزمان فعلي (مسجد گچي در زمان گذشته) و حسينه ي شاه نشين كلاس ها را برگزار نمودند . بيشتر صندلي هايي كه دانش آموزان روي آن مي نشستند حلبي بودند و ما روي حلب مي نشستيم .

تا اينكه پس از فوت مادر ، در سن 15 سالگي به روستا هفت چاه عزيمت نمودم جهت تدريس قرآن ، كه يادم مي آيد اُجرت بنده در يكسال مي شد 15 تومان . دو سال در آنجا با تدريس قرآن طي نمودم . سپس به روستاي گندمزار نقل مكان نمودم جهت مكتبخانه ، كه آقاي حاج علي ميرزاي بهادري باني اينكار بودند و بنده بيش از سه شاگرد نداشتم ، با نام هاي داريوش بهادري ، عباس بهادري و فوزيّه بهادري همسر حمزه ي بهادري .

سپس برگشتم روستاي هفت چاه و با حق استادي 40 تومان به مدت شش ماه را در آنجا ماندم . بعد از آن راهي روستاي بادِخوار (بيدخوار) شدم و حدود يكسال و نيم در آنجا تدريس نمودم ، كه شاگرداني نظير محمد علي اكسير ، يوسف اكسير و حاج عباس بدخشان از كلاس درس ما استفاده مي كردند .

تا اينكه به محله ي دوتو ولي هجرت كردم و به مدت سه سال و نيم را در آنجا مكتبخانه داير كردم و از روستاهاي گندامزار ، شهرخاص ، تنگمان و كوهچر شاگرداني را پذيرفتم كه حدوداً تعداد آنها بيست نفر بود . اشخاصي نظير علي ضيغمي ، سالار سعادتطلب ، اكبر سعادتطلب ، عباس سعادتطلب ، ابراهيم سعادتي ، غلامرضا بازديد ، غلامحسين هوشمند ، مهد ملك پور ، احمد ملك پور ، احمد بهادري ، حسن علي ناز ، عباس قاسمپور ، محمد اخلاقي ، احمد اخلاقي و تعدادي ديگر از كلاس درس ما بهره بردند .

بعد از دوتوولي برگشتم به محل زندگاني ام در خودِ جم و در محله ي خواجه احمدي مكتبخانه را داير كردم و به مدت دو سال در اينجا تدريس كردم . تا اينكه ازدواج كردم و سپس مجدداً به روستاي دوتوولي عزيمت نمودم و به مدت شش ماه در آنجا ماندم و سپس عازم روستاي آبگرمك شدم و به مدت يك سال و نيم در آنجا مكتبخانه را داير كردم و شاگرداني نظير حاج حسن حياتي ، نگه دار لطفي ، يحيي شيخيان ، محمود شيخيان ، خاج علي نيكمنش ، عبدالله مصلحي پور ، محمد علي مصلحي پور ، ابراهيم نيك خواه ، محمد زاير حسين و تعدادي ديگر كه جمعاً 25 نفري مي شدند در كلاس ما شركت داشتند .

تا اينكه دست روزگار ما را به سوي مركز جم كشانيد و بقيه عمرم را در ولايت مكتبخانه داير نمودم كه تا سال 1354 اين روند ادامه يافت و پس از آن به مدت سه سال آموزش يار پيكار با بي سوادي بودم و در شهر جم بالغ بر 500 نفر شاگردي ما را پذيرفتند و از كلاس درس و مكتبخانه استفاده مي كردند . اشخاصي نظير حاج سيد ضياء موسوي ، حاج سيد جلال سجادي زاده ، شيخ حسين فرهنگي ، حاج شيخ حسين خاتمي ، شاهپور منوچهري ، شيخ عبدالحسن عبدالهي ، زاير علي بابايي ، عبدالحسين هنرمند ، حاج احمد رفيعي ، حاج جعفر سالاري ، حاج محمد سعيدي زاده ، اكبر پريشان ، علي پريشان ، اعطاء الله پريشان ، سكينه خرم (همسر حسين پريشان) ، حاج سيد محمد حسين زاده ، سيد احمد حسين زاده ، محمد شفيع شفيعي ، بهادر يگانه ، جواد يگانه ، اكبربهادري ، محمد علي بهادري ، حسين رفيعي ، عبدالرضا پريشان ، محمد علي منوچهري ، دكتر طالب مؤذني و معين راستين از كلاس بنده استفاده مي كردند .

اين رويه ي تدريس تا اوايل سال 1374 ادامه پيدا كرد كه بيشتر كلاس ها در تابستانها داير مي شد و اين فعاليت ها در سال هاي آخر تحت نظر كانون فرهنگي و تربيتي شهيد مطهري انجام مي شد كه از اين نسل شاگردان بسياري را پرورش دادم .

2- استاد عريز ، زيبا ترين و عميق ترين رسومي كه در گذشته ي جم حاكم بوده است را برايمان بيان كنيد .

خاطر خواهي ها ، محبت ها ،‌صميمت ها ، مهرباني ها و رفت و آمدها بيش از اندازه بود . همه ي همسايه ها از حال همديگر خبر داشتند ولي الان اين رسومات كم رنگ شده است نسبت به گذشته . به طور مثال خوب به ياد دارم هنگامي كه در خويتو تدريس مي كردم مادر آقاي ضيغمي كه خانمي بسيار اهل محبت و معرفت بودند ما را بسيار گرامي مي داشتند به نحوي كه بنده خيلي از شب ها كه از فرط تدريس و مطالعه ي كتاب ، به خواب مي رفتم ايشان غذاي ما را نگه مي داشتند و سحرگاه كه براي اداي فريضه ي نماز از خواب بر مي خواستم ايشان غذا را مجدداً گرم مي كردند و باز سفره را پهن مي كردند تا من غذا بخورم . بله گذشتگان ما خيلي اهل صفا و صميميت بودند .

مطلب ديگري كه ذكرش خالي از لطف نمي باشد ، باورها و اعتقادات عميق مذهبي و اخلاقي بود در اينجا خاطره اي خدمت مخاطبين عزيز ذكر مي كنم ، يادم مي آيد در حدود 40 سال قبل ، يك روز هنگام شروع اذان مغرب ، بنده به اتفاق حاج شيخ غلامحسين عندليب و محمد حسين خطيب كنارِ باغ چمرو بوديم با هم عهد كرديم كه در ركعت اول نماز مغرب كه به امامت حاج شيخ محمد شفيع محسني جمي كه در مسجد قديم بهرباغ برگزار مي شد برسيم و به همين علت به سرعت و با اشتياق فراوان به سوي آنجا حركت كرديم و در ركعت اول نماز به مسجد رسيديم و نماز جماعت را اقتدا كرديم به حاج شيخ .

3- به عنوان سؤال بعد ، از استاد در مورد اشخاصي كه در شهرِ جم داراي ميهمان نوازي و منزلت اجتماعي بودند پرسيدم . استاد بيان داشتند :

چهره هاي نظير حاج شيخ محمد شفيع محسني ، عبدالله تقي زاده ، حاج عبدالحسين راستين ، حاج احمد بدري نژاد ، حاج سيد عبدالحسين حسين زاده ، اسدالله منوچهري ، عبدالحسين جم رتبه ، حاج غلامرضا نيكخواه .

4- در اينجا به ناگاه از استاد مي پرسيم كه دوران تلخ زندگاني شما ، شامل چه برهه اي از زمان بوده است . ايشان با كمي تأمل مي فرمايند ، سخت ترين لحظات عمرم را زماني گذراندم كه در سال هاي اخير دو تن از شاگردان عزيزم به نام هاي سالار سعادتطلب و شيخ حسين خاتمي را از دست دادم .

دقيقاً عصر روزي را كه مرحوم سالار سعادتطلب دارِفاني را وداع گفت به ياد دارم ، آن روز بخصوص ، آقاي سعادتطلب به نوشت افزاري ما تشريف آوردند و پس از احوال پرسي و روبوسي ، از ايشان گله مند شدم كه چرا دير زماني است كه از ما سراغي نمي گيريد زيرا كه ايشان اكثر اوقات به ديدار ما مي آمدند و آقاي سعادتطلب هم طبق افتادگي و فروتني خاصي كه داشت از ما پوزش و حلاليت طلبيدند ، من با اصرار گفتم كه اگر مي خواهي جبران كني بايد امروز نهار به منزل بيايي و آن مرحوم عذرخواهي كردند و گفتند كه سرشان شلوغ است و اگر زنده بودم يك زماني ديگر حتماً به ديدار خانواده خواهم آمد تا آنكه تقريباً عصر همان روز به بنده خبر دادند كه آن عزيز در ابتداي روستاي كوري حياتي در اثر برخورد با كناره ي پل با اين عالم وداع كرده است و بر من چقدر گران آمد ، انگار كه پاره اي از وجودم مرا رها كرد چرا كه آن مرحوم بسيار خوش مشرب و شيرين بيان بودند و خط بسيار زيبايي داشتند به نحوي كه هر وقت به مغازه مي آمدند حتماً يك نوشته اي را براي ما به يادگار مي گذاشتند و گذشته از آن زماني كه بنده در روستاي دوتوولي مكتبخانه داير كردم ، مادر مرحوم سعادتطلب (دي سالار) كه زني بسيار اهل فضل و كرم بود ميهمان نوازي و تكريم را به منتها مي رسانيدند .

شخصيت ديگري كه فقدانش بارِ سنگيني بود آقاي خاتمي بودند كه حتي در يكي از سفرهاي زيارتي خارج از كشور همراه ما بودند و با هم انس خاصي داشتيم و پس از آنكه ايشان به شهادت رسيدند حالات روحي دشواري را سپري كردم چرا كه به تمام معنا داراي يك صدق و صفاي خاصي بودند .

5- هنگامي كه گفتگوي ما به اين وادي وارد شد ، از استاد پرسيدم كه براي تلطيف فضا و همچنين گذر از تألمات خاطر ، لطف كنيد اگر حكايت و سرگذشتي از شوخ طبعي هاي بزرگان آن دوران داريد برايمان بيان كنيد :

استاد فرمودند كه در حدود 45 سال پيش كه آقاي ابوالحسن خرم در قيد حيات بودند ، اتفاقي ما بين ايشان و سيد ابوالحسن موسوي كه به سيد ابوالحسن امام معروف بودند رخ مي دهد (به آن علت آقاي موسوي را امام مي ناميدند كه ايشان در مراسم تعزيه نقش حضرت سيد الشهدا را ايفا مي كردند)كه شرحش بسيار لذت بخش است . قضيه از اين قرار است كه سيد ابوالحسن اما در منطقه خويتوي گندمزار به عنوان ملاي قرآن خوان آقاي ابوالحسن خرم در ماه مبارك رمضان اداي فريضه مي كردند.

آقاي ابوالحسن خرم كه مردي بسيار فصيح و مهربان بودند شب قبل از خواب ، فرزندان خود را جمع مي كند و به آنها مي گويد آقاي سيد ابوالحسن امام چند وقتي است كه به من مي گويد الان ماه مبارك رمضان است و خيلي حيف است كه ما شبي را در جم و در معيت آقاي اسدالله منوچهري نباشيم به همين علّت من قصد دارم فردا هنگام سحري سر به سر ايشان بگذارم و شما مواظب باشيد كه قضيه را لو ندهيد .

(خُب در آن مقطع زماني كه وسيله مانند اكنون نبود و فقط يك ميني بوس از آقاي حسن صالح در منطقه وجود داشت كه از انارستان حركت مي كردند و مي رفت به سمت جم)

سحرگاه روز بعد كه كليه اعضاي خانواده ي مرحوم خرم پاي سفره ي سحري نشسته اند ، آقاي خرم خودش پيش دستي مي كند و قسمتي از سحري را مي خورد و قلياني هم مي كشد تا اينكه آقاي سيد ابوالحسن امام با وضو مي آيد و كنار سفره مي نشيند در همين حين آقاي خرم از پاي سفره ي سحري بر مي خيزد و به جلوي درب حياط مي روند و در آنجا شروع مي كنند به داد و فرياد كه آقاي حسن صالح تو را خدا صبر كنيد كه سيد ابوالحسن امام هم مي خواهد به اتفاق من به جم بيايد و سپس وارد خانه مي شود .

مرحوم سيد ابوالحسن امام كه هنوز بيش از دو لقمه غذا نخورده بودند مي گويند چه شده كه اينهمه سر و صدا راه انداخته ايد ، آقاي خرم بيان مي كنند كه آقا الان چه وقت سحري خوردن است سريع برويم كه ماشين رفت ، آقاي موسوي مي فرمايند آخه من هنوز چيزي نخورده ام و از فرط گرسنگي از پا در مي آيم آقاي خرم مي گويند بنده هم مثل شما چيزي نخورده ام .

سپس سيد ابوالحسن امام سريعاً شال و قبا را مي بندد و به اتفاق هم از منزل خارج مي شوند و موقعي كه به وسط حياط مي رسند آقاي خرم زرنگي مي كند و مي گويد كه آقا سيد ، من پول يادم رفته بياورم به همين خاطر شما ماشين را نگه داريد تا اينكه من بيايم ، آقاي ابوالحسن خرم به خانه وارد مي شود و مي نشيند پاي سفره ي سحري و علاوه بر سهميه ي غذايي خودش ، قسمتي از سهميه ي آقاي موسوي را نيز مي خورد .

آقاي سيد ابوالحسن امام پس از آنكه ده دقيقه در جلوي درب حياط منتظر ماشين بوده و كلي هم صدا زده و راننده و ماشين را نيافته ، با يك حالت خستگي و نااميدي وارد خانه مي شود و مي بيند كه آقاي خرّم با راحتي تمام سر سفره ي سحري نشسته و دارد غذا مي خورد .

آقاي سيد ابوالحسن موسوي همين كه وارد مي شود بچه ها به پدرشان نگاه مي كنند و با همديگر به صورت آهسته مي خندند ، جناب آقاي موسوي از ديدن اين صحنه شوكه مي شود و مي فرمايد آقاي خرم ، خدا از سر تقصيرت بگذرد ، خدا خيرت بدهد اين چه كاري است كه سر ما آورديد و آقاي خرم مي فرمايند اين تلافي خوش خوراكي و سفره نشيني حضرتعالي در افطاريها و سحريهاي روزهاي گذشته بوده است .

در آن سحرگاه آقاي موسوي كمي غذا مي خورد تا اينكه اذان مي گويند و ديگر فرصتي براي قليان كشيدنشان مهيا نبوده و تا افطاري كلي از دستِ آقاي خرم شاكي مي شوند .

6- در پايان از استاد پرسيدم كه پيشنهاد و پيام شما به عنوان استاد تماميِ مدرسين قرآن در شهرستان جم ، براي نسل امروز سرزمين مادريمان چيست ؟ ايشان ده پيشنهاد راهبردي و تأثيرگذار را ارائه كردند كه با هم از نظر مي گذرانيم :

اول پيام من به جوانان امروز جم نماز اول وقت مي باشد .

دوم، محبت و معرفت نسبت به اهل بيت .

سوم ، انصاف در رفتار و برخوردها .

چهارم ، امر به خوبي ها و زيبايي

پنجم ، احسان نسبت به پدر و مادر

ششم ، خواندن و معرفت و همچنين عمل به قرآن

هفتم ، احترام به بزرگان

هشتم ، محبت به كوچكترها

نهم ، نيكي به همسايگان و رفت و آمد بيشتر با آنها

دهم ، صله ي ارحام و محبت و صميميت با خويشان

7- در انتهاي صحبت از استاد درخواست كردم كه اگر نكته و مطلبي را جا گذاشته ايم ذكر كنند :

استاد فرمودند كه بنده اين مطلبي را كه اينجا مي گويم در وصيت نامه ي خود نيز نوشته ام و آن نكته اين است كه از تمامي شاگردان عزيزم كه در دوران تحصيل ، ناخواسته متحمل تنبيهاتي شده اند حلاليت مي طلبم و از همگي آنان پوزش مي طلبم كه اگر خداي ناخواسته موجب رنجش آنان شده ام . همگي آنان را به خدا مي سپارم .

در پايان گفتني است استاد، متفاوت با ديگر مصاحبه شوندگان جهت بدرقه ،‌ ما را در آغوش كشيدند و از حضور و انجام اين چنين كارهاي فرهنگي از ما قدرداني نمودند .

مصاحبه كننده : محمد كارگر

 

[کد خبر:AJ4543]
پايگاه خبري تحليلي آينه ي جم

کانال تلگرامی پايگاه خبري تحليلي آينه ي جم