000001.jpg

 

1- لطفاً خلاصه اي از شرح حال خودرا ارائه نماييد.

            اين جانب سيّدعلي موسوي نژاد فرزند سيّد محمّد در سال 1336 هجري شمسي در جم متولّد شده ام. در كودكي چون ديگر كودكان محل، به مكتبخانه رفته و از محضر ملا هاي مكتبي از جمله زاير محمّد علي اديب، ملاعلي آموزگار، كربلايي احمد، و ملا غلام حق شناس تلمّذ نموده كه بيشترين بهره را از آموزشهاي ملا غلام حق شناس برده ام. اين دوره كه حدود دو سالي به درازا انجاميد، خواندن و نوشتن را تا مرز خوشنويسي مقدّماتي رایج در مكتبخانه ها فرا گرفتم. از نُه سالگي به مدرسه رفته ام كه سال اوّل ابتدایی را در مدرسه ي كامران در ولايت، روستاي مركزي جم آغاز نمودم؛ امّا به دليل بيماري سخت و طولاني، از ادامه ي تحصيل در آن سال باز ماندم. سال بعد در مدرسه ي نوبنياد اكبرآباد، دوّمين مدرسه ي جم كه به همّت پيگيريهاي مرحوم حمزه ي بهادري گشايش يافت، رفتم ولي ديگر در كلاس اوّل ننشستم؛ بلكه از كلاس دوّم شروع نمودم. چون در رياضي ضعيف بودم، مرا كلاس بالاتر نبردند وگر نه به لحاظ سواد خواندن و نوشتن در حدّ كلاس چهارم بودم. البتّه؛ اين ويژگي تنها مربوط به من نبود بلكه برخي ديگر از فارغ التحصيلان مستعدّ دوره ي مكتبخانه نيز از چنين موقعيّتي برخوردار بودند و نقص مكتبخانه ها ي جم، عدم تدريس رياضيّات بود!. براي نمونه آقاي عبدالحسين احمدي، خواهر زاده ي مرحوم علي بابائي شاعر كشاورز بيداني جم كه با ما همدوره بود نيز از استعداد خوبي بهره مند بود و دائيش طيّ نامه اي منظوم به مدير مدرسه درخواست كلاس سوّم براي خواهر زاده اش نمود كه دو بيت مطلع آن نامه چنين بود :

            مدير مدرسه ي جم حكيميان گرامي                      سلام برتووهمكارت آن يگانه ي نامي

            به مدرسه پسر خواهرم روانه نمودم                      كلاس « سه» بدهيدش نه اوّل و ثاني !...

 

  تا كلاس پنجم ابتدايي در دبستان اكبرآباد به تحصيل مشغول بودم. كلاسهاي دوّم و سوّم را در محضر آقاي محمّد رضا كارگر که مردي بسيار خوش خلق و مهربان بود و در خوشنويسي نيز درجه ي ممتاز داشت، گذراندم و كلاسهاي چهارم و پنجم را با آموزگاري آقاي سيّد شمس الدّين سيّد زاده كه فردي بسيار جدّي و خشن بود، طي نمودم. در جم فقط دوره ی ابتدایی دایر بود و امتحان نهایی کلاس پنجم را نیز در کنگان دادیم؛ لذا اجباراً کلاس اوّل راهنمایی را در بندر کنگان گذراندم. از آن جا که اوضاع اقتصادی شهرها و روستاهای دور افتاده ی کشور بسیار بد بود و خرما و نان درست و حسابی هم گیر نمی آمد، مجبور شدم به همراه پدرم که در کشور قطر کار می کرد، به آنجا بروم و بدين ترتيب، کلاسهای دوّم و سوّم راهنمایی را در شهر دوحه گذراندم. در آن زمان برای ایرانیان مقیم قطر، یک مدرسه ی ابتدایی و دو مدرسه ی راهنمایی پسرانه و دخترانه وجود داشت. درس من در طول سالیان تحصیل خوب بود و همواره نمره اوّل کلاسها بودم. در قطر نیز به لحاظ پیشرفت تحصیلی و کارهای فوق برنامه از قبیل روزنامه ی دیواری و کمک نوشتاری به دفتر مدرسه، نه تنها در مدرسه ی محل تحصیل که در سطح مدرسه ی راهنمایی دخترانه و ابتدایی آنجا به عنوان دانش آموز ممتاز معرّفی شده بودم. عامل این موقعیّت شاخص، تعلّق گرفتن بورسیّه ی تحصیلی به من بود كه در کلاس سوّم راهنمایی از سوی خانم دکتر فرخ رو پارسا وزیر آموزش وپرورش وقت، در جریان سفرش به شیخ نشینهای خلیج فارس و بازدید از مدرسه اعطا شد. برنامه ي بازديد وزير از آموزشگاهها و اعطای بورسیّه ی تحصیلی به يك دانش آموز ممتاز در هر شیخ نشین، به صورت دوره اي انجام مي گرفت و در آن سال در قطر اين ب ورسيّه به من تعلّق گرفت. هر چند به دلیل برکناری وزیر پس از چند ماه بعد از آن قضیّه و نداشتن مدرک و عدم پیگیری امر از سوی ما، عملاً بورسیّه ای دریافت نشد، امّا خبر آن و اعلام اسامي دانش آموزان ممتاز مشمول بورسيّه، در بخشهای خبری رادیو و تلویزیون آن زمان، پخش شد.

حافظ ز خوبرویان بختت جز اینقدر نیست              گر نیستت رضائی حکم قضا بگردان!

 

البتّه موقعيّت مناسب ديگري نيز در قطر برايم پيش آمد که از دست دادم! و آن پيشنهاد آقاي حاج ابوالقاسم وفاپور، بازرگان معروف دشتي الأصل ساكن قطر براي اعزام من به انگلستان به همراه پسر خودش به منظور ادامه ي تحصيل بود. در جشن پايان سال تحصيلي كه توسّط مسؤلان فرهنگ از اولياء دانش آموزان دعوت به عمل آمده بود، رئيس فرهنگ و مدير مدرسه از من تعريف و تمجيد فراوان كرده بودند و پدرم كه در آن جلسه شركت كرده بود را مورد تقدير قرار داده بودند. آقاي وفاپور نيز در جلسه حضور داشت و چون با فرزند وي، ستّار كه اكنون در كانادا يا آمريكاست، همدرس بوديم و در مدّت دوسال اقامتم در قطر اوقات زيادي در منزل ايشان به سر مي بردم، من را مي شناخت؛ از اين روي به پدرم پيشنهاد داده بود تا من هم با هزينه ي ايشان به همراه فرزندش به انگلستان بروم. پدرم نيز پاسخ موضوع را به تصميم من واگذار كرده بود. من كه مدّتي از مادر دور افتاده بودم و روحيّه اي احساسي داشتم، مطلب را به پس از سفر به ايران و ملاقات خانواده و بازگشت به قطر موكول نمودم. اين كار انجام گرفت امّا من ديگر به آقاي وفاپور خبري ندادم و بدين ترتيب، آن موقعيّت عالي از دستم رفت!.

   سزد گر با من او همدم نباشد                             ز کس بختم نبُد زو هم نباشد!

به هر حال؛ از آن جا كه در قطر نیز دوره ی دبیرستان دایر نبود، پس از گذراندن مقطع راهنمايي، ناگزير به ایران مراجعت نمودم و سال اوّل دبیرستان را تا عید نوروز در شیراز و پس از عید به منظور تغيير رشته به بوشهر رفتم و در دبیرستان سعادت بوشهر ادامه ي سال را سپری کردم. شایان ذکراست که دوره ی تحصیلی ما مصادف با روی کار آمدن دوره ی راهنمایی در نظام آموزشی کشور به مناسبت ورود ولیعهد، رضا پهلوی در این دوره ی آموزشی بود. همین وضعیّت، موجبات بی اطلاعی و سردرگمی عوامل آموزشی در آموزشگاهها شده بود که عدم اطلاع از چگونگی تغییر رشته در سال اوّل دبیرستان (اوّل نظری) یکی از مشکلات شروع این دوره بود و گریبانگیر من هم شد و به رغم تلاش زياد، موفّق به تغییر رشته نشدم!. باري؛ سالهای دوّم، سوّم و چهارم دبیرستان را در رشته ی اقتصاد در دبیرستان زینت جدید (نظام) شیراز گذراندم و در سال تحصیلی 57-56 دیپلم گرفتم. همان سال، بلافاصله در کنکور شرکت نمودم و در رشته ی جامعه شناسی دانشگاه شیراز قبول شدم. شایان ذکراست که من چهارمین دانشجوی پذیرفته شده در دانشگاه بودم. اوّلین نفر علی کامران، دوّمین فرد عبّاس منوچهری و سوّمین نفر حمید جمرتبه بودند که موفّق به ورود در دانشگاه شده بودند. در آن دوران، هر سه نفر یادشده از طبقه ی اوّل جامعه ی آن روز جم بودند و من از طبقه ی دو یا سه اجتماع محسوب می شدم و در آن زمان، این موضوع حائز اهمیّت بود!.

 

            در دوره ی انقلاب، دانشگاهها به مدّت یکسال تعطیل شدند. اگر چه در سال 58 دوباره دانشگاهها باز شدند؛ «خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود!»؛ زیرا مجدّداً در سال 59 که پروژه ی انقلاب فرهنگی اجرا شد، مراکز آموزش عالی تعطیل شدند. چون تعطیلی رشته های علوم انسانی و اجتماعی به مدّت سه سال طول کشید، من هم مشمول این تأخیر شدم و در نتیجه؛ لیسانس خود را در سال 1364 گرفتم. البتّه در دوران تعطیلی دانشگاه به لحاظ صواعق دوران جوانی و انقلابی گری، به اتّفاق چند نفر از دوستان صمیمی ازجمله آقای عبدالحسین اکسیر، احمد افتخاری، محمّد رفیعی و رضا مظفّری به فعّالیّتهای چندی مانند تأسیس جهاد سازندگی، ستاد مبارزه با گرانفروشی و بسیج مستضعفین پرداختیم و در این راه، با مشکلات و موانع زیادی رو به رو شدم که توضیح آن نیازمند مجال مناسب تری است. در این جا فقط به نکته ای در باره ی آغاز کار بسیج اشاره ای می کنم که در ابتدای جنگ تحمیلی تشکیل شد و من که از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان مسؤل بسیج انتخاب شده بودم، بلافاصله به آموزش و سازماندهی نیروهای پشتیبانی جبهه پرداختم. در آن زمان، سپاه از حضور افراد طوایف و تیره های درگیر با هم، به لحاظ کشمکشهای داخلی و اختلافات محلّی، براي ورود به حوزه ی بسیج، احتیاط و ممانعت می کرد؛ امّا با اصرار من، در دوره ی دوّم آموزش دفاعی، از همه ی اقشار مردم از جمله اغلب سران تیره ها و طوایف، به بسیج راه یافتند و بسیج، بستر مناسبی برای همدلی، مصالحه و همسویی شد. بعد از دوران بسیج به مدّت یکسال در نهضت سواد آموزی مشغول به خدمت شدم و در سال 1362 که تعطیلی دوران انقلاب فرهنگی دانشگاهها به پایان رسید، به دانشگاه برگشتم تا سال 1364 که موفّق به اخذ لیسانس شدم.

 

اگر چه پس از دوره ی کارشناسی، بنا به مشکلات زندگی و عقب ماندگیهای ناشی از تعطیلی ها، تصمیم به ادامه ی تحصیل نداشتم، امّا به ترغیب برخی دوستان، در آزمون فوق لیسانس همان سال در دانشکده ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران شرکت نمودم و در مرحله ی اوّل آزمون زبان قبول شدم. به علّت تغییر و تحوّل اساسی در مدیریّت دانشکده ی علوم اجتماعی، نتیجه ی آزمون دروس تخصّصی را متأسّفانه هرگز اعلام نکردند!. بنا براین؛ برای گذراندن دوره ی خدمت وظیفه ی عمومی در کمیته انقلاب اسلامی مبادرت نمودم و مدّت 28 ماه که شش ماه آن در جبهه ی به عنوان مسؤل عقیدتی ــ سیاسی لشکر 28 روح الله کمیته و بقیّه نیز در مسؤلیّت عقیدتی ــ سیاسی و معاون آموزشی کمیته ی بوشهر، سپری کردم.

            پس از اتمام دوره ی سربازی با اصرار فرمانده کمیته و ارتباط وی با استاندار وقت آقای صوفی و معاون وی آقای انصاری لاری، وارد استانداری شدم که از ابتدا برای تصدّی فرمانداری تنگستان هماهنگی شده بود. بنا براین؛ به مدّت دوسال و هشت ماه فرماندار تنگستان و یکسال و نیم فرماندار گناوه بودم. پس از آن حدود پنج سال مدیر عامل هلال احمر و همزمان، مسؤل ستاد آزادگان استان بوشهر شدم. در بازگشت به استانداری، به رغم اصرار استاندار وقت آقای انصاری لاری برای مدیریّت یکی دو دستگاه اجرائی، جایی را نپذیرفتم ولی به منظور همکاری با وی، به مدّت دوسال مشاور استاندار در امور بین الملل و رئیس روابط عمومی استانداری بودم. از 1379 تا پایان سال 1384 به عنوان مأمور خدمت از استانداری به شرکت نفت و گاز پارس رفتم و نمایندگی امور حقوقی را در استان عهده دار بودم. از ابتدای سال 1385 تا کنون نیز به عنوان کارشناس در استانداری مشغولم. اگر چه در این مدّت نیز پیشنهادهای مدیریّتی داشته و حتّی احکامی نیز در این رابطه صادر گردیده، امّا به لحاظ شخصی نپذیرفته ام.

در طول سالهای 1377 تا 79 زمینه ی ادامه ی تحصیل در رشته ی مدیریّت دولتی در سطح کارشناسی ارشد مرکز آموزش مدیریّت دولتی بوشهر برایم فراهم شد امّا تا کنون به دلایلی چند، دوره دکترا را پیگیری نکرده ام. در برخی مراکز آموزش عالی از جمله شعبه های دانشگاه علمی و کاربردی در شهر بوشهر و همچنین آموزشهای ضمن خدمت مرکز آموزش و پژوهش استانداری به تدریس پرداخته ام و هنوز هم روحيّه ي ادامه ي تحصيل را از دست نداده ام؛ هر چند كه تا كنون، موانع چندي اين موقعيّت را ايجاد ننموده است!.

 

2- لطفاً شمّه اي از فعّاليّتها و اقدامات خود را در حوزه ي فرهنگي بيان نماييد؟

            اقدام درخوري نداشته ام و چون گرايش ذاتي من در راستاي فرهنگي است، صبغه ي فرهنگي يافته ام. به عبارتي چندان خروجي قابل توجّه دركار فرهنگي نداشته ام. گفته شد كه از دوره ي مكتبخانه، تا حدّي خوش خطّي و خوش نويسي نصيبم شده و از همان دوران، هم كلاسيها كه فكر مي كردند نويسندگي در خوش خطّي است، به من مي گفتند شما در آينده نويسنده خواهيد شد!. اگر چه برداشت آنان از نويسندگي درست نبود، امّا پيش بيني شان تا اندازه اي درست بوده است و من علاقه ي وافري به نويسندگي داشته و دارم. با اين وصف؛ تا كنون به صورت حرفه اي كاري نكرده و فعّاليّتم در اين راستا، صرفاً در حدّ دلنوشته و پاسخ به درون بوده است. به هر حال؛ علاوه بر مقالاتي چند كه در روزنامه ها و هفته نامه ها نوشته و مي نويسم، در استنساخ متن كتاب منشآت فاضل جم و تنظيم، چاپ و انتشار آن همراه با دوست فرهنگي و اديب و خردمندم آقاي دكتر مالكي، خدمتي ناچيز انجام داده ام. در سال 1373 مقاله اي به مناسبت برگزاري كنگره هشتادمين سالگرد شهادت رئيسعلي دلواري در باره ي شخصيّت و شرح حال رئيس علي دلواري نوشته ام كه در مجموعه مقالات كنگره و بعدها در چند كتاب از جمله « بوشهر، دوقرن مقاومت عليه استعمار نوشته ي دوست گرانمايه و نويسنده ي فعّال آقاي سيّد قاسم ياحسيني در سال 1383 چاپ گرديده است. فعّاليّتهاي جنبي نوشتاري و عضويّت در هيأت علمي برخي كنگره ها و سمينارهاي استان بوشهر ازقبيل كنگره ي ياد شده و كنگره ي سيراف نيز توفيقي است كه حاصل شده است. در سمینار نوسعه ی شهرستان جم در سال 1384، مقاله ای با عنوان سابقه و لاحقه ی جم در زمینه ی توسعه نگاشته ام. مقاله اي نیز تحت عنوان: «اوضاع سياسي، اجتماعي و اقتصادي ايران در زمان رئيسعلي دلواري» در دوّمين همايش ملي «شهيد رئيسعلي دلواري و نقش مبارزه جوانان و بانوان در مبارزه با استعمار» در بهمن ماه سال 1387 ارائه شد. دراين مقاله، اوضاع زمانه در سه سطح منطقه اي، ملّي و جهاني را مورد بررسي قرار گرفته است. مقاله ي ديگري نيز در كنگره ي بين المللي ميرزا احمد نيريزي در سال 1390 ارائه داده ام كه در مجموعه مقالات كنگره به چاپ رسيده است.

            هم اكنون چند موضوع به طور همزمان در دست تهيّه دارم: يكي تاريخ و جغرافياي منطقه ي جم و ريز مي باشد كه به لحاظ فقدان منابع مكتوب و كميّت و كيفيّت محتوا، كار ميداني زيادي مي طلبد و بدين علّت به كندي پيش مي رود. بررسي كتاب جام جم في آثار العجم فاضل هم از برنامه هايي است كه مدّت زمان زيادي در دستور كار قرار دارد و نسبتاً به اتمام رسيده و آماده ي حروف چيني است كه در صورت پشتيباني مالي مي توان آن را به چاپ رساند. پژوهشي پيرامون قيام تنگستان و آسيب شناسي آن نيز از برنامه هايي است كه جرقّه ي آن به سفارش دوّمين همايش ملي «شهيد رئيسعلي دلواري و نقش مبارزه جوانان و بانوان در مبارزه با استعمار» زده شد ولي به دليل كوتاهي زمان، آماده نشد و پس از آن با رويكرد ديگري ادامه يافت و اكنون آماده است. كار تحقيقي ديگري در حوزه ي نظري مديريّت با رويكرد فرهنگي ديني و ملّي در دست تهيّه است كه درصورت اتمام، مي توان آن را مجموعه و كلكسيوني از نظريّات و توصيه هاي مديريّتي بزرگان دين اسلام و فرهنگ ايران دانست. اين كار، بر پايه ي نامه ي 53 نهج البلاغه ي امام علي به مالك اشتر شالوده گذاري شده كه در واقع مي توان آن را « مانيفست مديريّت اسلامي» ناميد. آن چه در اين زمينه ها بايد گفت اين كه با ياري خداوند بزرگ مي توان كار سترگ كرد.

 

3- تعريف شما از زندگي چيست؟

            اگر چه مفاهيم بر پايه ي خواستها و ظرفيّتها معنا مي شوند و در اين صورت، مفهوم زندگي نيز بسته به شخصها و شخصيّتهااست!. مثلاً گفته شده است : « زندگی جنگ است و دیگر هیچ نیست!». « زندگی جنگ است، جانا بهر جنگ آماده شو!». به نظر من؛ مي توان از زندگي تعريفي چنین رمانتیک داشت: « حالتي پيچيده در برهه اي كوتاه از دامنه اي بس بلند كه در چالشي ديالكتيكي بين ماده و معنا بسته به ظرفيّتها، ذهنيّت را عينيّت مي بخشد!». ممكن است ظاهر اين تعريف پيچيده باشد، امّا در واقع تصوير و تعریفي از همين زندگي معمولي ماست كه آدمی همواره بين عشق و نفرت در گير و دار و گرفتار زمانه و كشاكش روزگار است!.

 

            از اين گذشته به نظر من، زيباترين و در عين حال كامل ترين معنا براي زندگي همان است كه دكتر شريعتي در عالم رؤيا گفته است!. او مي گويد: {« ... جائی گفته ام که: « هر کس آن چنان میمیرد که زندگی میکند»! و باید بر آن بیفزایم که : « هر کس آن چنان که در بیداری است، خواب می بیند». و من سالها پیش که شب ها وروزهای یکنواخت را در دنیایی یک متر و دو متر می گذراندم [منظور دوره ي زنداني اوست]، شبی ــ شاید هم روزی ــ چه می دانم! خواب بودم در حالیکه تنها مسائلی که در آن ایام برایم مطرح بود صدها مشکل زندگی و مسئله فلسفی و قضیه ی علمی و فکری و اقتصادی وسیاسی و... نبود! فقط وفقط سقوط کردن بود و یا خود را نگاه داشتن!. ماندن بود و یا مردن همین!. بنابراین؛ آنچه بیشتر بدان می اندیشم «وجود» بود و « زندگی» که موضوع اصلی آن مسائل همین است. خواب بودم دیدم تالار بزرگی است و انبوه چهره های همیشگی از روشنفکران و جوانان و دانشجویان ومذهبی ها و ماتریالیست ها و مؤمنین و بی ایمان ها و موافقان ومخالفان ومثل همیشه بحث است و سئوال و انتقاد و از هر دری سخنی!. و از میانه یکی برخاست و سئوال کرد و چه سئوال بجائی و چه خوب هم مطرح کرد که : «تو که از توحید می گوئی واز مذهب و از اسلام و از انسان و از تکامل و از ارزش های اخلاقی و از ایثار واز شهادت و از مسئولیت اجتماعی و از هدایت و ...!، همه ی این حرف ها وقتی معنا دارد که بتوانی بگوئی اساسا "زندگی"چیست؟» به راستی اگر در بیداری می پرسیدند، درجواب می ماندم و یا لا اقل ناقص می گفتم و یا حتی چیز دیگری می گفتم!؛ اما در خواب؛ پاسخی دادم بدون لحظه ای تردید و تأمّل که از آن هنگام تا کنون هر چه بیشتر بدان می اندیشم، بیشتر بدان معتقد می شوم و بیشتر به شگفتی می آیم!؛ بخصوص که حتّی هر کلمه ای به دقت انتخاب شده و حتّی ترتیبش نیز حساب دارد .

            گفتم بنویسید : « نان ــ آزادی ــ فرهنگ ــ ایمان ــ و دوست داشتن»!. در بیداری که به این پاسخ رویائی ام فکر می کردم، با خودم می گفتم که برابری و تکامل را که من آن همه بدان عشق می ورزم در اینجا یاد نکرده ام و آیا فرمول من این دو را کم ندارد؟!. دیدم که نه؛ چون اگر آن پنج تا را داشتیم این دو را نیز خود به خود خواهیم داشت!. همه چیز را خواهیم داشت و کمبودی وجود ندارد!...} .

            ظريفي نيز در باره ي زندگي چنين گفته است: «تمام هنر زندگي اين است كه در من چه مي گذرد آن زمان كه دنيا در گذر است ...!». بنا براين؛ زندگي همان است كه در انديشه است!.

 

4- از نگاه شما چه مؤلّفه هايي به زندگي احساس معنا مي دهند؟

            با توجّه به نكات ياد شده، همان پنج گنج : « نان»، «آزادي»، «فرهنگ»، «ايمان» و «دوست داشتن»، مي توانند مؤلّفه هاي مناسبي براي يك زندگي متعادل و زيبا باشند؛ زیرا بدون هر یک از آنها، ساختار زندگی دچار کمبود و اشکال می شود و از تنظیم و تعادل و در نتیجه مفهوم و معنا خارج می شود!. البتّه؛ همين مؤلّفه ها با بياني تقريباً مشابه، از سوي انديشمندان ديگري نيز مطرح شده است. مثلاً تئوري سلسله نيازهاي ابراهام مزلو از بنيانگذاران روانشناسي اجتماعي شامل:

1- نيازهاي فيزيولوژيكي؛

2- ايمني يا امنيت؛

3- جایگاه اجتماعي؛

4- تعلّق و دوستي؛

5- قدر و منزلت؛

6- خود يابي يا خودشكوفايي؛

 

نيز همين پنج گنج را يادآور مي شود. پيش از همه ي اينها، مولوي بزرگ در باره ي انسان و زندگي او چنين متذكّر شده است :

            آدمی ؛ اوّل حریص نــان بود                                       زآنکه قوت نان ستون جان بود

            چون به نادرگشت مستغنی ز نان                                       عاشق نام است و مدح شاعران

            تا که اصل و فصل او را بر دهند                                        در بیـان فضـل او منـبر نهند

           در گذر از صورت و از نام خیز                                        از لقب وز نام، در معنی گریز

            پس بپرس از حدّ او وز فعل او                                      در میان حدّ و فعل، او را بجو!

            به طوری که ملاحظه می شود در فرآیند نیازمندی، آدمی با عبور از ضرورتهای جسمانی به تبلور قوای روحانی می رسد و حوزه ی هنر و زیبایی نیز در وادی احساس و عاطفه مفهوم می یابد. این امر، نشاندهنده ی استعلای روح آدمی و لزوم سیر در مسیر شدن و شکوفایی استعدادهای نهفته ی اوست و در این فضای تکامل روحی و رشد عقلی و احساسی است که زندگی زیبا و معنا دار می شود.

            البتّه برخی، از زوایای دیگری نیز زندگی را زیبا و لذّت بخش دیده اند؛ مثلاً جمع شدن جوانی و دارایی! ؛ به طوری که گفته اند:

            چو دولت جمع گردد با جوانی                             جوان لذّت برد از زندگانی

یا داشتن خانواده و زن و فرزند که گفته اند :

لذّت دنیا زن و دندان بود                                  بی زن و دندان، جهان زندان بود

با این همه؛ به نظر من برترین ملاک برای زندگی معنادار می تواند دیگر دوستی باشد. ما در این دنیا آمده ایم تا به دیگران عشق بورزیم و یاد بگیریم که نه تنها همنوعان را دوست داشته باشیم که به همه چیز اعم از انسان، حیوان، نبات، جماد و در یک کلام به عالَم، مِهربورزیم. کلیم کاشانی حیات آدمی را شامل دو روز می داند که روزی به دل بستن و روزی به دل کندن سپری می شود !

افسانه ی حیات، دو روزی نبود بیش                    آنهم کلیم با تو بگویم چسان گذشت؟!

یکروزصرف بستن دل شد به این وآن                    روز دگر به کندن دل زین و زآن گذشت! 

 

5- نقش زيبايي شناختي در جريان زندگي چه اندازه مي دانيد و چكار كنيم كه زيبا انديش شويم؟

            همانطوري كه اشاره شد، جهان و زندگي پريشان ما، جمع اضداد است. زيبايي و زشتي، خوبي و بدي، سردي و گرمي، روز و شب، تابستان و زمستان و ....! و زندگي بُرشي بسيار كوتاه از زمانی بسيار بلند است كه ما را در كشمكشي ديالكتيكي قرار داده است تا كدام جهت را برگزينيم. به زبان قرآن: «انّا هديناه السّبيل اِمّا شاكِراً و اِمّا كَفوراً» و به قول بابا طاهر:        

            دلا خوبان دل خونيـن پسـندند                           دلاخون شوكه خوبان اين پسندند 

            متاع كفر و دين بي مشتري نيست                          گروهي اين، گروهي آن پسندند!

            اگر چه بحث بر سر مفاهیم و مصاديق اين اضداد زياداست و اين كه چه چيزي زيبا و چه چيزي زشت است؛ موضوعي است فلسفی كه از منظر عقلانیّت، در نسبيّت فرهنگي قرار مي گيرد؛ امّا اصل و بنياد اين مفاهيم كه ريشه در فطرت انساني دارد و یا ادراک ما که مربوط به احساس می باشد؛ همواره گرايش به زيبايي و خوبي مطلق دارد. بنا براين؛ در مفهوم احساسی و نه صرفاً شناختی، گرايش به زيبايي، موضوعي غير قابل اجتناب است و زندگي جز بر نقش زيبايي تصويري ديگر را برنمی تابد. حال؛ تا چه اندازه در مرحله ي عمل، نيل به زيبايي حاصل شود، مطلبي است كه جهت گيري و اهتمام ما را مي طلبد.

            آنچه در اين مجال مي توان گفت اين است كه هر كس انديشه را جز بر پايه ي زيبانگري قرار دهد، باد مي كارد كه لاجرم طوفان را درو خواهد کرد!. به صراحت قرآن : « ليسَ لِلأِنسان اِلا ماسَعي» : هركسي آن دَرَوَد عاقبت كار كه كِشت!؛ این گزاره، علاوه بر مفهوم تلاش، مؤيّد نتيجه ي منطقی هر کوششی نيز مي باشد.

            زندگي دنيا براي عشق ورزيدن طرّاحي شده است و عشق و دوست داشتن، مسير زيباگرايي است. از آنجا كه خداوند، كمال زيبايي و زيبايي مطلق است، فطرت پاك انساني را نيز بر زيبا انديشي و زيباگرايي قرار داده است؛ « اِنّ اللهَ جَميلٌ وَ يُحبُّ الجَمال». پس اگر جز اين باشيم، در فطرت پاك خويش خدشه اي وارد نموده ايم!. سخن والاي حضرت زينب در برابر طعنه ي يزيد در رابطه با حوادث تلخ كربلا كه فرمود: «وَما رَأيتُ اِلا جَميلاً»؛ علاوه بر اظهار تسليم محض مخلوق در برابر خالق و اخلاص در بندگی، نشاندهنده ي روح عارفانه ي اوست كه جز زيبايي نمي بيند. اگر روح ما اينگونه بزرگ و متعالي شود، هرگز اظهار سستي و رخوت و بدبختي و نكبت نخواهيم كرد!.

 

6- از منظر شما چه شاخصهايي به زندگي انسان زيبايي مي دهند؟

            با پذیرش ابعاد دو گانه ی جسم و روح برای آدمی، زندگی نیز در ابعاد مادی و معنوی شکل می یابد. پرواضح است که بُعد مادی زندگی، زیبایی خود را از صورت و احساسات بیرونی که ابزارها و امکانات مورد نیاز جسم می گیرد، به دست می آورد و بُعد معنوی حیات، جمال و صفا را از زیباییها و عواطف درونی که ریشه در دوست داشتن و عشق به دیگران دارد، حاصل می نماید. در این بُعد، اندیشه ها و رفتارهای پسندیده، موجبات زیبایی زندگی را فراهم می آورند. باور به افکار و انرژی مثبت و دوری از تفکّرات منفی، زندگی را شاداب و با نشاط می کند.

رعايت هر يك از صفات نيك مورد تأكيد براي اخلاق حسنه كه در اخلاق اسلامي از آنها به «فضايل اخلاقي» ياد مي شود، مي تواند زندگي آدمي را زيبا نمايد. اخلاص، راستي، اعتدال و عدالت، عفو وگذشت، توكّل و ... همگي كاركردي زيباگرايانه دارند. بديهي است كه رعايت اين فضايل، مستلزم دوري از «رذايل» مانند : كبر، دروغ، حسد، آز، غیبت، خیانت و ... است. كوتاه سخن اين كه عمل به واجبات و ترك محرّمات ديني موجب زيبانگري و زيباگرايي مي شود. البتّه فضايل و رذايل مطرح در آموزه هاي ديني، همان شاخصهاي اخلاقي در ديگر نحله ها و مكاتب انساني مي باشند كه رعايت آنها مورد توصيه ي همه ي بينش هاست.

 

7- چرا هنر تعليم و تربيت را انتخاب كرده ايد؟

            البتّه بنده توفيق معلّمي به مفهوم حرفه اي و شغل اصلي نيافته ام ولي به طور جنبي و مقطعي که زمان فراغت را بر محور فعّاليّتهاي فرهنگي و آموزشي در سطح دانشگاهی و آموزش و پژوهش ضمن خدمت کارکنان اداری گذارده ام، لذّت آموزش و پرورش را چشيده ام. به قول دكتر شريعتي: « اگر کسی بتواند معلّم خوبی باشد، خیانت کرده است اگر به کار خوب دیگری بپردازد چرا که معلّمی مقام پیغمبری و تعلیم مقام خدایی است».

پس از بازگشایی دانشگاهها در سال 1362 در طول هفته چند روزی که کلاس نداشتم، از شیراز به بوشهر می آمدم و در دبیرستان شهید مطهری بوشهر در قالب حقّ التدریسی به تدریس می پرداختم. از آنجا که گرايش ذاتي و طبيعي من معلّمي است، لذّتی که از تدریس و پژوهش می برم قابل قیاس با دیگر فعّالیّتها نیست!. هم اکنون بیشتر اوقات فراغتم به تحقیق و خواندن و نوشتن می گذرد. به نظر من؛ تعلیم و تربیت علاوه بر لذّت معنوی، باعث افزایش و فربهی آگاهی و رشد علمی می شود و در صورت انتخاب آزادانه ی آن، توأم با لذّت و عشق است. متأسّفانه؛ شرایط اقتصادی جامعه بسیاری برنامه ریزیها را به هم می ریزد و از بسیاری موقعیّتها که ذاتاً در فضای احساس و عاطفه اند، صورتی ابزاری و رویکردی تجاری می بخشد که تعلیم و تربیت نیز از این آفت مستثنی نبوده است!.

8- رسالت نسل امروز در قبال زندگي و جامعه چيست؟

            رسالت همیشگی نسلهای انسانی در قبال زندگی و جامعه ی خود، شناخت و آگاهی از شرایط فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، محیطی و تلاش برای تغییرات مساعد و مطلوب درجهت توسعه ی همه جانبه، متوازن و پایدار می باشد. به عبارت دیگر؛ وظیفه و رسالت نسل امروز، اهتمام در راستای حرکت جامعه ازوضع موجود به مطلوب است. برای نیل به این هدف، پرورش نیروی انسانی ماهر و متعهد از اولویّتهای اوّلیّه ی هر جامعه است تا بر اندیشه و مدیریّت نیروهای کارآمد، جامعه در مسیر توسعه ی مورد نظر قرار گیرد. آگاهی بخشی، مسؤلیّت پذیری و تغییر و تحوّل سازی از رسالتهای مهمّ نسل امروزاست. هر نسلی باید در زمان خود، اثر گذار و تحوّل گرا باشد تا با تأثیرات مثبت بر اجتماع و محیط درونی و بیرونی، همواره جامعه را در مسیر ترقّی و توسعه ی مستمر قرار دهد.

 

9- چكار كنيم كه جم به توسعه ي انساني و فرهنگي دست يابد؟

            توسعه ی همه جانبه ی جم مستلزم تربیت نیروهای جوان و خوش استعداد است و جم از مناطقی است که دارای نوجوانان و جوانان با ضریب هوشی بالا و محیطی مساعد و مناسب برای تحوّلات مهمّ ست. اساساً منطقه ی جم در قضاوت مردم دیگر نواحی استان و خارج از استان، از فرهنگی پیشرفته و مردمی آگاه و دارای بینش اجتماعی بالا برخوردار می باشد و این ظرفیّت، مجال و فرصت مناسبی برای دستیابی به پیشرفت و توسعه است. بنا براین؛ برای به فعلیّت رسانی این قوّه و پتانسیل، ضرورت برنامه ریزی و سرمایه گذاری در زمینه ی آموزش و پرورش نیروهای استعداد سنجی شده بر اساس نیازهای توسعه به وضوح احساس می شود. بدین معنی که با نیازسنجی جامعه و استعداد یابی نیروها می توان بدون هرز توانمندیها و سرمایه های انسانی و مادی به فرآیند توسعه ی پایدار دست یافت. بدیهی است که مرکز سرمایه گذاری در زمینه ی توسعه ی انسانی و فرهنگی، آموزش و پرورش و دانشگاه است. بنا براین؛ علاوه بر وظیفه ی عمومی دولت در راستای گسترش مراکز آموزش و پرورش و آموزش عالی، نهادهای مردمی و مردم نیز در کنار دولت، به تعمیم دانشگاهها بپردازند.

            البتّه؛ برای تربیت نیروهای مناسب و دست یابی به موقعیّت مساعد، آگاهی لازم است و زمینه ی آگاهی، مطالعه است. از این روی؛ گسترش نشریّات و جراید محلّی و توسعه ی فضاهای مجازی از ضروریّات گریز ناپذیر است که نسل جوان بیشترین مسؤلیّت و مأموریّت در این زمینه را عهده دارمی باشد.

 

10- اگر بخواهيم كه در حوزه ي تعليم و تربيت، راهكارها و پيشنهاداتي جهت با نشاط شدن و شادابتر شدن فرآيند تعليم و تربيت در مدرسه و دانشگاه داشته باشيم، چه تجاربي را ارائه مي دهيد؟

            اگر چه شادابی و طراوت در یک زمینه، به لحاظ ارتباط عوامل مختلف جامعه، نیازمند هماهنگی و هم افزایی توانمندیهای مختلف است و در حال حاضر، جامعه ی ما از شرایط مساعد برای این هماهنگی و همسویی برخوردار نمی باشد؛ امّا می توان با روشهای مناسبی، شور و شعف نسبی و انگیزه ی پیشرفت را در جوانان به وجود آورد و آنان را به آینده امیدوار ساخت. عواملی مانند هدفمداری، گرایش به کار و تکلیف، همیاری اجتماعی، شهرت و قدرت طلبی، عزّت نفس و اتّکاء نفس و ... در ایجاد انگیزش و تمایل تحصیلی مؤثّرند. در این جا به چندمورد عمومی و تجربی در فضا سازی مراکز آموزشی اشاره می شود.

یکی از موارد اصلی در این رابطه، بها دادن و اعتبار بخشی به جوانان می باشد تا با احساس بالندگی شخصیّت، انگیزه ی تحصیل پربارتر و تعلّق خاطر بیشتر نسبت به امور جامعه در آنان ایجاد شود. از جمله برنامه های کاربردی در این زمینه، مشارکت دادن جوانان در تصمیم گیریهای آموزشی و توجّه به بازخوردها و اثرگذاری دیدگاههای آنان است. بدیهی است که با اعتماد بخشی به آنان، طراوت روحی در فضاهای فرهنگی و آموزشی بیشتر خواهد شد.

از دیگر امور مهمّ در نشاط آفرینی، تساهل و مدارای منطقی در ابراز و ارائه ی اندیشه ها و برخوردهای مسالمت آمیز با جوانان در زمینه های مختلف است. باید باور کنیم که جوان، منبع و مخزن انرژی و جوشش و جنبش است که بعضاً و در برخی افراد نیز ممکن است به شکل افراطی و سادیسمی بروز و ظهور یابد!. سرکوب و خنثی نمودن این پتانسیل، زمینه ی رفتارهای مازو خیسمی را فراهم می آورد و برای یک جامعه، خطر روحیه ی تسلیم پذیری و عزلت گیری جوانان، کمتر از حالات پرخاشگری آنان نیست!.

یکی دیگر از عوامل انگیزشی، کاربردی نمودن آموزشها و مشارکت عملی جوانان در فعّالیّتها و پروژه ها ی عمرانی و اجرائی است. بدون شک؛ با ایجاد زمینه های کاربردی در آموزش، روحیّه ی پراگماتیسمی و عمل گرایی در دانش آموزان و دانشجویان به وجود خواهد آمد.

از روشهای موفّق در امر آموزش و تدریس نیز می توان « روش مشارکتی» را یادآور شد. تدریس در کلاسهای درس، معمولاً به صورت یکسویه و متکلّم وحده از سوی مدرّس و استاد انجام می پذیرد که بعضاً خسته کننده است و انتقال مطالب با سختیهایی رو به روست؛ در حالی که با مشارکت دانش آموز و دانشجو، فضای کلاس نشاط انگیزتر و با تضارب افکار و نظرات، انتقال مطالب راحت تر صورت می گیرد.  

 

11- پيام شما براي نسل امروز سرزمين مادريمان چيست؟

            در برهه ی کنونی شرایط سخت و پیچیده ای بر کلان جامعه ی ما حاکم است که متأسّفانه زمینه ی یأس، سستی و تا حدّی بی تفاوتی را در نسل جوان به وجود آورده و به تبع آن، در سطوح پایین تر جامعه نیز این وضعیّت مشاهده می شود. این شرایط که بیش از هرچیز در زمینه های اقتصادی و معیشتی مردم نمود یافته و برنامه ها و آرزوهای جوانان را تحت تأثیر قرار داده است، در سمت گیری نسل جوان و چگونگی تصمیمات و تحرّکات آنان اثرگذاشته است. توصیه ی بنده این است که این دوره ی گذار، گذشتنی است و دیری نخواهد پایید که شرایط جدیدی پدید خواهد آمد. به گفته ی سعدی :

آنچه دیدی برقرار خود نماند                                وآنچه بینی هم نماند برقرار !

این گذشتن که از آن به عنوان تغییر و تحوّل یاد می شود، مشمول همه چیز و همه کس می شود. از جمله امور گذشتنی فرصت و زمان است. به تعبیر مولا علی (ع): « الفُرصَهُ تمُرُّ مَرَّ سَحاب»، فرصتها مانند حرکت ابرها به سرعت عبور می کنند. در این صورت، نباید فرصت سوزی کرد. نسل جوان امروز باید باور کند که چه بخواهد و چه نخواهد، آینده ی جامعه و معمار آتی آن، خود او می باشند و او وارث این آب و خاک است. پس در سازندگی و توسعه ی آن ملزم و مقیّداست!. پیشرفت هر جامعه نیز مرهون نیروهای انسانی آگاه و کارآمد است. بنا براین؛ هم باید علم را به کمال آموخت و عالم شد و هم آن را کاربردی نمود و عامل شد.

جم از استعداد و ظرفیّت مساعد و مناسبی در زمینه های سرمایه ای اعم از انسانی و طبیعی برخوردار است و توسعه ی فردای آن نیز مدیون اندیشه و تلاش حال نسل کنونی است. بنا براین؛ «چو میدان فراخ است، گویی بزن!». بدیهی است که هر گونه سستی و بی تفاوتی، عقب ماندگیهای جبران ناپذیری را به دنبال خواهد داشت!. پس به توصیه ی استاد سخن سعدی:

ای که دستت می رسد کاری بکن                         پیش از آن کاز تو نیاید هیچ کار!

نکته ی دیگر این که حوادث زمان و وقایع دوران، نباید ما را از هویّت و استقلال فرهنگیمان دور نماید. به گفته ی علامه اقبال لاهوری:

همچو آیینه مشو محو جمال دگران                                    ازدل ودیده فرو شوی خیال دگران

آتش ازناله مرغان حرم گیر و بسوز                                   آشیانی که نهادی به نهال دگران

درجهان بال وپرخویش گشودن آموز                                 که پریدن نتوان با پر و بال دگران

[کد خبر:AJ5705]
پايگاه خبري تحليلي آينه ي جم

کانال تلگرامی پايگاه خبري تحليلي آينه ي جم