7736458_2096.jpg

به گزارش آینه جم: چند وقتی بود که در تکاپوی انتخابات و دلنگرانی های خاص ان سر کرده بودیم ...حالا دیگه انتخابات تمام شده بود و هر چه بود گذشته، دو جمعه ای بود که با دوستان گردشگر نرفته بودیم بیرون ...تصمیم نهائی تور تنگ ارم بود ..ایندفه گفتیم عیشمون کامل بشه سفر را دو روزه برنامه ریزی کردیم ..عصر پنجشنبه ساعت 3 میدان گنجی برازجان اغاز سفر بود...

مجید کمالی پور:

چند وقتی بود که در تکاپوی انتخابات و دلنگرانی های خاص آن سر کرده بودیم ...

حالا دیگه انتخابات تمام شده بود و هر چه بود گذشته، دو جمعه ای بود که با دوستان گردشگر نرفته بودیم بیرون ...

تصمیم نهائی تور تنگ ارم بود ..ایندفه گفتیم عیشمون کامل بشه سفر را دو روزه برنامه ریزی کردیم ..عصر پنجشنبه ساعت 3 میدان گنجی برازجان اغاز سفر بود.


هوا داشت بفهمی نفهمی گرم میشد .خیلی وقته بارون نیومده .یادم افتاد به حرف تاته غلوم که گفته بود اگه راس میگی تو حوت بارون بزن ...گرمای حوت رسیده بود .و داشت خودشو به رخ میکشید.بچه ها کم کم جمع میشدن ولی هنوز همه نبودن..جمعی تو جشن سپاس نماینده جدید دشتستان مونده بودن و جمعی هم مثل من نرفته بودن ..بسم الهی و شروع شد .

قطار خودرو های دوستان سوت کشید ..بعد از دالکی از گلو گاه شهید صلاحی که بگذری و اولین پل را پشت سر بگذاری باید بپیچی براست و جاده تنگ ارم را پی بگیری .. توی انتخابات به راست نپیچیده بودیم ولی اینجا پیچیدیم .. گردنه اول را که طی کنی کم کم بوی علفهای تازه و خنکی هوا را حس میکنی .. اینجا تازه علفها زندگی را اغاز کرده بودن .جاده تنگ و پر پیج و خم کوهستان را باید با احتیاط بالا و پایین رفت .. بین راه یادم بود که (پوزه مل اشتر) را به بچه ها نشون بدم . شاهکاری از طبیعت و فر سایش بادی که بر فراز کوه شتری را خوابانده که گویا نگهبان جاده است.

خودم اخرین نفر بودم که مبادا دوستی در راه بماند . اینجا موبایل ها ساکت میشوند و تو میتوانی دمی به دور از دینگ دینگ رسیدن پیامهای واتس آپی نگاهی به اطرافت کنی ..با بوق و چراغ نتونستم دوستان جلوئی را متوجه ضرورت توقف کنم . با سرعت گذشتند بدون اینکه نگاهی به اطراف کنند . من موندم و فقط یک خودرو از جمع قطار ماشینها ..کندو داری که در ان نزدیکی بود با لهجه غلیظ اصفهانی گفت که مواظب زنبورها باشید . ما تازه به این محل اومدیم و زنبورها برای آشنائی با محل دست جمعی پرواز میکنند . اگرتو مسیر قرار بگیرید ممکنه سخت نیش بخورید .. ما که از روزگار نیش بسیار خورده بودیم توصیه کندو دار پیر را جدی گرفتیم و راه را در پیش.. تا رود فاریاب کمی مونده بود انجا دوستان توقف کرده بودن .. جمعمان باز جمع شد . دوستان باید ابشار رود فاریاب را میدیدن.

خیلی هاشون هنوز فرصت نکرده بودن زیباییهای دشتستان را از نزدیک ببینند ابشار به لطف اخرین باران هنوز کمی آب داشت ..خودم هم رفتم پایین تا شکوه ابشار را از پایین ببینم ..باید هفتاد، هشتاد پله را طی کنی تا به پایین برسی ..تا دوستان عکسهای سلفی و چند تائی و دسته جمعی را بگیرن افتاب هم کم کم داشت به زردی میگرایید که یادم افتاد میزبانمان حاج حیدر نیکنام هنوز از امدن ما مطلع نیست .

به خانم مدیر تور عرض کردم که حاجی را خبر کند ..محل ملاقاتمان با حاجی ابتدای تنگ فاریاب معین شد .. حاجی امد و با هم راه را پی گرفتیم ..تا تنگ ارم راهی نمانده بود . جائی در بین راه در پیچ گردنه ای دوستان توقف گردند و حاجی محلی را که واسموس المانی در محاصره قرار گرفته بود اما گریخته بود برای بچه ها توضیح داد ... وقتی به تنگ ارم وارد شدیم هنوز کور سوئی نور از مغرب پیدا بود و کم کم چراغهای ارم روشن میشد .. وقتی از قبرستان ارم گذشتیم گله داشت از چرا بر میگشت . با چوپان پیر چاق تواضعی کردیم و بنده خدا برای احترام مجبورشد ازالاغش پایین بیاید .گوسفندان سرشان زیر بود و توجهی به توقف چوپان نداشتند . همچنان میرفتند ..پیر مرد را رها کردم تا گوسفندی از گله جا نماند.بر بالای تپه ای در ارم حاجی بقایای مانده از قلعه ای را بدوستان نشان داد .

و گفت که اینجا (رم زیوان) بوده ..توضیحات حاجی که تمام شد . دیگه تاریکی مستولی شده بود و میتوانستی از دور وسعت شهر ارم را ببینی ..

شهری که به گواهی تاریخ و بقایای مانده روزی صاحی تمدنی بزرگ بوده ...در بازگشت بود که سر از قبور شهدا در اوردیم و بر قبر شهید یحیائی که گفته میشود بعد از سالها که از دفتش میگذشت هنوز وقت نبش قبر جسدش سالم و گرم مانده بود فاتحه ای خواندیم و عازم منزل حاجی شدیم ..خونه درندشت حاجی براحتی ده ؛ یازده ماشین را تو خوش جا داد . هنوز دوستانی که دیر تر حرکت کرده بودن داشتن میرسیدن .جمعیت کامل بود ..حاجی اصرار داشت که شب را همینجا سپری کنیم ولی شوق بر افروختن اتش و نشستن دورش دوستان را سر پا کرد.

باید میرفتیم باغ حاجی ... تا جنبیدیم بچه ها هیزم اتش را فراهم کردن و صدای ترق ترق سوختن چوبها گوش را مینواخت ..هوا بشدت سرد بود و هر چی به اتش نزدیکتر میشدی باز هم پشتت از سرما میلرزید ..شام در میان هیاهوی دوستان سپری شد ..نیمه شب نزدیک بود که بساط نون پزی براه شد .. (خون) و (تیر )و (خمیر) و (مشتک )...دیگه سرما سخت ازار دهنده بود و یا شاید من را ازار میداد که پیشنهاد کردم بریم شهر خونه حاجی بخوابیم ولی از جمع فقط سه چهار نفری همراه شدن و بقیه دور اتش بودن را ترجیح دادن .. . صبح با صدای جیک جیک تند گنجشکهای خونه حاجی بیدار شدم . درختان نارنج خونه پر از شلوغی گنجشکها بود ..حاجی قبل ازما بیدار بود و صدای صلواتش را از اتاق بغلی میشنیدم . بچه ها را بیدار کردم و راهی تلمبه حاجی شدیم ..بنظر میومد بچه ها تا دیر وقت بیدار بوده اند ولی با سروصدای ما از خواب بیدار شدن .. هنوز افتاب نتوسنته بود سردی دیشب هوا را مغلوب کنه ..ساعت نزدیکای ده بود که دوستان را راهی دیدن گور دختر تنها اثر سالم مانده دوران هخامنشی در منطقه ارم کردم .. راهی پر پیچ و خم و طولانی با سر بالائی های که گاه تا نزدیک ابرها هم میرسید ..

درمیانه دشت وسیع (پشت پر) ارامیگاه دختر کوروش غریبانه ایستاده است تا همچنان گواه تمدنی بزرگ باشد که با تمام بی مهری ها نتوانسته اند ویرانش کنند ..ولی کمی دور تر اما کوشک اردشیر؛ کاخ اردشیر بابکان را با حفر چاه و کشاورزی به نابودی رسانده اند .. گاهی یونجه کاری تا پای دیوار های فرسوده اما همچنان استاده کاخ هم پیش رفته بود . اجازه حفر چاه و نصب تلمبه با تکانهای مداومش ذره ذره کاخ را از پایه میلرزاند تا کی فرو ریزد و خیالشان را راحت کند که اینهم به دیگر اثار از بین رفته تمدن ایرانی بپیوندد و جای انرا شخم بزنند و کیلوئی یونجه تولید کنند . قبرستانی مانده از دوران قدیم کمی بالاتر از گور دختر خودنمائی میکند و چشم را که تا دامنه کوه پرواز دهی میتوانی زندان سلیمان را هم ببینی ....درختان بادام و الوک پر از شکوفه بود و خانه ها اینجا بی در و دیوار هستند و هنوز صفای روستائی موج میزند . هنوز اینجا خروسی را میبینی که متکبرانه گام بر میدارد و جمعی مرغ را بدنبال میکشد .

اینجا هنوز صدای بع بع گوشفندان را میشنوی و هنوز زن ایلیاتی را میبینی که دارد (نهره) را تکان میدهد تاسفره خانوار بی دوغ و کره خالی نماند .. هنوز بدون یا الله گفتن میتوانی عرض خانه همسایه را طی کنی ..هنوز وقتی از صاحبخانه ای ادرس میپرسی تا چند قدمی بدنبالت میدود تا مطمئن شود راه را فهمیده ای ..هنوز اینجا پر از بوی ارامش است ..صدای زنگ تلفن هوش رفته را باز اورد .. دیر شده بود باید مسیر را بازمیگشتیم تا نهار بچه هاسرد نشود .. خانه حاجی پر از سفره بود که رسیدیم ..نهار رابچه ها دور هم صرف کردند .وقتی برای استراحت نبود.هنوز بهشت ارم تنگ فاریاب را ندیده بودیم . راه تنگ که گاهی به زحمت دو تا ماشین از کنار هم رد میشدن ..اینجا قطعه ای از بهشت است .در سراشیبی تند ماشینها ایستادند و بقیه راه را باید تا پایین دره پیاده طی میکردیم در کنار جوی ابی در باغی منزل گزیدیم تا بقیه هم برسند .صاحب باغ کمی دیرتر با تفنگ دور بین داری بر دوش پیدایش شد . من اورا شناختم اما او با تردید نگاهم کرد . وقتی ارا نشونه دادم گفت باغ من در اختیارتان هست . بچه ها را بیار انجا ولی جل و پلاسمان را پهن کرده بودیم و صاحب باغ رفت تا بچه ها پایشان را دراز کنند و ارام بگیرند ...هوا کم کم به تاریکی میرفت که از همانجا وداع کردیم ..و راه بازگشت در پیش رو بود../ص

[کد خبر:AJ13811]
پايگاه خبري تحليلي آينه ي جم


نوشتن دیدگاه

جدیدترین مطالب