94123576043.jpg

آینه جم؛ مجید کمالی پور:بعد از سفر  تموکن و بازدید از سد شبانکاره قرار شد سفر نوروزی انجمن را ادامه دهیم. من هنوز جم را ندیده بودم و موافقت دوستان سر پامون کرد که راهی دیار پدری بشیم .پنجشنبه صبح ساعت یازده همه بچه ها جمع بودن در سه راهی بنداروز ..دوستان بوشهری از طریق اتوبان رفته بودن خورموج منتظر بودن . تا کنگان 170کیلومتری راه داشتیم .تو خورموج جمع دوستان کامل شد. 22 نفری بودیم که از خورموج خارج شدیم . بین راه روستاهای زیادی داشتیم که با سرعت طی شد . گلبانگ محمدی خیلی وقت بود از مناره ها گفته شده بود که رسیدیم آبدون ..

شهری با اقتصاد کشاورزی و کاشت گوجه فرنگی .. اینو میشد از صندوقهای پر از گوجه که کنار جاده عرضه میشد بخوبی حس کرد ... نهار را دو خانم همراه اورده بودن . پلو میگو و چلو گوشت .. من دو مَرده بودم و از هر دو سهم داشتم ..نهار در پارکی خلوت در آبدون صرف شد ...هنوز تا کنگان خیلی راه داشتیم . خانم ها اصرار به ماندن در کنگان و رفتن به مراکز خرید داشتن که جور نشد و راه را پی گرفتیم ..

ساحل کنگان یکی از زیباترین ساحل های خلیج فارسه .. وقتی کنار ساحل پا پتی میکنی و گوش به صدای امواج می سپاری میتوانی هزار رنگ را در میان هجوم موج ها ببینی ..دمی آسودن در کنار موج ها و ماسه ها ادامه راه را میسر کرد ..

تا دوراهی جم و گذشتن از پل رو گذر چیزی حدود 40 کیلو متر راه داشتیم ..وقتی وارد اتوبان جم فیروز اباد شدیم عظمت و زیبائی کوهستان را میشد دید. . بنوعی کوه را خیلی نزدیکتر به خودت حس میکردی .. اونا را سنگ نمیدیدی؛ جزئی از تو بودن یا تو جزئی از این همه شکوه .. این حس را جائی دیگه نمیشد دید ..تا جم 25 کیاومترفاصله بود ..کمی راه که طی شد میتوانستی پدری را با تمام عظمتش ببینی که میانه راه جا خوش کرده بود و ترا به خود میخواند ..جلوه ای از جمال طبیعت . بلند و استوار چشمهایت را خیره میکرد ..یکی دو تا از ماشینا این همه زیبائی را ندیده بودن یا توجه نکرده بودن ..من اما مجذوب و میخکوب شدم. کنار جاده جائی امن از ماشین پیاده شدیم .وقتی دستهامو به کمر زدم و بهش نگاه کردم حقارت خودم و بزرگی پدری مشهود بود .. میگویند قله پردیس نزدیکترین جا به خورشید در کره زمینه . میگویند جاذبه مخصوصی داره که خود رو در حالت خاموش به خودش جذب میکنه  که همه اینها شایعه بیش نبود و نیست.

هر چه بود من مجذوبش شدم ...

سرو صدای همراهان میگفت که داره دیرمون میشه ..به همت یکی از دوستان و محبت فرماندار جم ما به نوعی مهمان فرمانداری جم بودیم ..کسی مامور راهنمائی ما بود مهمانسرائی را در شهرک توحید جم در احتیار ما قرار داد .. تا شب فرا رسد فرصتی بود که پائی دراز و خستگی در کنیم .. شب دوستان برازجانی اهل جم که خبر دار شده بودن رسیدن و میهانی ما تکمیل شد .. با خودرو تا اخرین نقطه را بالا رفتیم و انجا شهر زیبای جم زیر پای ما چشم اندازی رویایی داشت ..پارک چگاسه جم بر بلندای کوهی به همین نام منتظر ما بود..

صنعت نفت و گازجم را اباد کرده ..دهها شهرک در اطراف جم قدیمی ساخته شده و تا چشم کار میکند نور چراغ ها سو سو میزند ..شب خیلی از نیمه گذشته بودکه راهی محل خواب شدیم .. مسیر صبح را شهر ریز معین کردیم تا از دیدن اینجا هم بی نصیب نمانیم .

45 کیاومتری با ریز فاصله داشتیم .. بین راه روستای تشان را انتخاب کردیم ..افتاب وسط اسمان بود که رسیدیم تشان روستائی ساکت و ارام . پرنده پر نمیزد .قنات قدیمی ان خشک شده بود و مظهر قتات بی اب بود .. خستگی و گرما بچه ها را وادار به بازگشت کرد. راه را بطرف جم و بعد سیراف کج کردیم . نرسیده به پالایشگاه جم سر پیچ تند جاده آقائی وسط راه ایستاده بود و ما را متوقف کرد .بعد از سلام علیکی گفت . شما از بوشهر اومدین .. گفتم بله فرمایش . گفت شما الان تشان بودین ؟؟ با تعجب گفتم بله . گفت لطفا بر گردین ظهر مهمان من هستین . گفتم اخه .به چه مناسبت .گفت شما فلانی هستین گفتم نه ولی همراه ماست .گفت پس در سته لطفا برگردین ظهر مهمان من هستین .اشنای دور یکی از همراهان بود و از اهالی تشان . منتظر ماندیم تا ان اشنا از راه برسد . و نتیجه این شد که بازم رو براه تشان بشیم .. مهر بانوی خانه ساعت یک ظهر ما را با خوشروئی پذیرفت و اخمی بابت مهمان سر زده و بی موقع ندیدیم .. تا مهر بانو دست بکار آشپزی بشه ما با صاحبخانه اخت شدیم و چقدر راحت همدیگه را پذیرفتیم ..بچه ها تواتاق درندشت خانه ارمیدن و من در سایه خنک دیوار خانه پامو دراز کرذم .

دونه دونه دوستان امدن و هی بر پلاس کنار دیوار اضافه شد. خانه مشجر میزبان و گلهای رنگا رنگ رز و محمدی و بوی بهار نارنج همه را به باغچه خانه کشید . .تا ساعت سه سفره میزبان با للک و خورشت قیمه خوش طعم و چلو مرغ تزیین شد و سرها در سفره .. ساعت 5 بود که دستان مهربان میزبان را فشریدم و از مهربانوی خانه تشکر کردیم. باز هم رو به جم و بعد سیراف ..سیراف بندری قدیمی با قلعه نصوری .. کمی راه بود تا پیاده به بلندای سیراف برسیم و قلعه نصوری را ببینیم .سیراف از بالا دیدن داشت .قلعه در دست مرمت بود و مهمان نمیپذیرفت ..

قلعه نصوری را ترک کردیم ولی برای دین قبور سیراف رمقی نمانده بود ..تا کنگان باید اتوبانی عریض را طی میکردیم .. هوا گرگ و میش بود که به کنگان رسیدیم ..شوق خرید هنوز در خانما شعله ور بود . وقتی از فروشگاه خارج شدیم من هم مقداری خرید کرده بودم ... هوا تاریک بود که از کنگان خارج شدیم . ولی این جماعت قصد دل کندن از هم را نداشتن و پچ پچ خانمها از ماندن نشان داشت .. تصمیم شد تصمیم خانمها و صرف شام در دوراهک ... شب خیلی از نیمه گذشت بود که سه راهی اهرم بودیم . اینجا باید با دوستان بوشهری وداع میکردیم ولی همین وداع نیم ساعتی بیشتر طول کشید تا دل از هم کندن ..ما رو به برازجان .. خروجی اهرم قهوه خانه کوچیکی در دل شب هنوز چراغش سو سو میزد و باز بچه ها پیاده شدن و دستی به اب حوض کوچک وسط قهوه خانه زدن .. تا دوستان قلیانی بکشند و چائی بخورن ساعت سه بود و ما هنوز 44 کیلو متر تا برازجان راه داشتیم ... سپیده صبح ارام ارام کوهای گیسکان را روشن میکرد که با بوقی کوتاه از بقیه جدا شدم .. بستر خواب صبگاهی مهیا بود ../ص




منبع: اتحاد خبر

[کد خبر:AJ14333]
پايگاه خبري تحليلي آينه ي جم


دیدگاه‌ها   

0 # محمد زنگویی 1395-01-17 14:48
از تصاویر شما متشکریم اگر عکس های جدیدی به من اطلاع دهید 09172401281
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

جدیدترین مطالب