86782016256.jpg

آینه جم - مجید کمالی پور: از قبل میدونستیم باید تو جشن نوروز گروه تموکن شرکت کنیم ..هر ساله این جشن در سوم فروردین ماه برگزار میشود ..بچه های انجمن در جریان بودند .. قرارمون ساعت 8 صبح ورودی روستای درودگاه بود . جایی که کاخ داریوش هخامنشی با ته ستونهایش هنوز خود را به رخ میکشید ..تا بچه ها جمع بشن کمی از هشت هم گذشته بود .. از درودگاه که خارج شوی تابلو های پارچه ای کوچکی شما را به محل برگزاری جشن هدایت میکند ..

باید راهی پر دست انداز در میان نخلستان را طی کنی تا به مقصد برسی . راهی که گاهی بزحمت دو ماشین از کنار هم رد میشوند ..ما اولین نفراتی بودیم که رسیدیم . درب ورودی هنوز بسته بود و سربازی با لباس ابی درب را گشود تا وارد شویم .. ما زودتر از میزبان رسیده بودیم و کسی نبود تا خوش آمدی بگوید ..

غریبانه بچه ها را دور تابلو معرفی کاخ جمع کردم تا عکسی به یادگار بگیریم ..روی تابلو فلزی نوشته بود کاخ بردک سیاه .با سنگ سیاه مربوط به دوره هخامنشی ..وارد محوطه کاخ که میشوی تنها ته ستونهائی شبیه کاخ هخامنشی چرخاب برازجان را میبینی تنها با این تفاوت که در کاخ کوروش در چرخاب یک سنگ مدور سیاه هم هست که در این کاخ نبود ..از این نوع کاخ سه نمونه در دشتستان هست . یکی همین کاخ بردک سیاه . کاخ چرخاب برازجان و کاخی تقریبا مشابه همین ها در روستای جتوط که طعمه تیغ لودر و گریدر شد و اکنون در خارج روستا بر روی هم تلنبار شده ..

در خارج از محوطه کاخ در زیر نخلهای همسایه کاخ ؛ تعدادی صندلی چیده شده بود که محل برگزاری جشن را معین میکرد .. روی بنرهائی که اویزان بود نوشته بود نهمین سال برگزاری جشن نوروز.. مسئول انجمن برگزار کننده گفت که هیچکس برای برگزاری جشن به ما کمکی نکرده و این یک جشن خود جوش مردمیست ..اینکه کسی به برگزارکنندگان کمک نکرده را بنرهایی که از پارسال مانده بود و روی کلمه هشتمین را با کاغذی پوشانده بودند تا نهمین سال خودنمایی کند با زبان بی زبانی میگفتن ..
کاخ داریوش هخامنشی ؛ جائی که روزگاری داریوش هخامنشی با موهای بلندی که بافته شده بود بر بخشهای وسیعی از امپراطوریش فرمان میراند اکنون غریبانه و فقیر در زیر سایه بانی ارمیده بود . مهمانان امدند و گفتن و کسی شعر نیما را تفسیر کرد که رابطه اش را با جشن نفهمیدیم .از نیمه جشن با برگزار کنندگان خداحافظی کردیم و رو براه شبانکاره ..

تا راه را طی کنیم صلاة ظهر البته به ساعت جدید فرا رسیده بود و خسته و گرسنه در الاچیقهای رستوران آرام ؛ ارام گرفتیم . محیطی ارام و دنج که بی مناسبت با نامش نبود و در پذیرایی سنگ تمام گذاشتند .. نهارو قهوه ای تلخ ... دوستان در الاچیق بغلی داشتند ادامه سفر امروز را برنامه میریختند .اخرین نتیجه گیری خانم مدیر و باقی خانمها این شد که راه سد شبانکاره را پیش بگیریم.

جمعی از دوستان از درودگاه خداحافظی کرده بودن ولی هنوز میشد انجمن را پر تعداد و پر توان دید .... راه پی گرفته شد .جاده ای باریک و پر فراز و نشیب که گاهی تا قله کوهپایه بالا میرفت و گاهی در قعر دره ادامه پیدا میگرد ..روستای گلدشت را که پشت سر بزاری ؛ دشت وسیعی را زیر پای خود میبنی .. راه بسرعت طی شد و در ورودی سد نگهبانان با خوشروئی اجازه رفتن به تاج سد را دادند ..

وقتی از بالای سد به پایین نگاه میکنی عظمت انرا بخوبی حس میکنی .میگفتند سد از پایه بیش از صدو هفتاد متر ارتفاع دارد .. در ته دره ای عمیق دریچه سد؛ اب را هدایت میکرد .. عمق دریاچه سد بشدت کاهش یافته بود و بی بارانی امسال را میشد بخوبی دید .. سر تا سر تاج سد با بنرهای هشدار دهنده که اب کم است و قدر ان را بدانیم پوشانده شده بود و راهکارهایی برای جلو گیری از مصرف بی رویه اب کشاورزی ..میشد دمی بر نرده های حفاظتی تکیه داد و از بالا فارغ از هیاهوی زندگی به ارامشی که در صدای اب بود گوش داد و چشمها را بست و نفسی براحتی کشید ..

پرستوهای کوچکی در بدنه سد آشیان داشتند و پروازشان گاه تک به تک و گاهی دست جمعی جلو چشمت تظاهر میکرد ....خیلی طول نکشید که نگهبانان دعوت به ترک محل کردند تا دیگران فرصت دیدار داشته باشند ..قطار خودروی دوستان سر بالائی را پیمودند تا از نگهبان ورودی تشکر و خداحافظی کنند ..گرچه افتاب در پشت ابرها فرصت خودنمایی نداشت ولی هنوز روشنی هوا را میشد دید .. تا غروب خیلی مانده بود ..

میزبان ما در شبانکاره مصطفی بود . تا به خودمان جنبیدیم از شبانکاره گذشته بودیم و در راه محمد جمالی مسقط الراس مصطفی صفری بودیم ..مثل همیشه خانه مصطفی محل ارامشمان بود .. با مهمان نوازی خانواده مصطفی پاها روی پا انداخته شد و خستگی راه از تن رفت . چه تلاشی داشت مصطفی در بر اوردن اداب مهمان داری که این رسم همه مردمان شبانکاره و محمد جمالی است ....حالا دیگه کم کم میشد لشکر تاریکی را دید .. با خانواده مصطفی خداحافظی کردیم و عزم بازگشت .. بعد از پل کلل راه دو شاخه میشود ..دوستان بوشهری را به خدا سپردیم و بقیه عازم برازجان شدیم .. وقتی خانم زیست محیطی را جلو خانه اشان وداع میکردم دو شیشه عرق کاسنی که خانم میگفت با دل پاکی گرفته شد روی صندلی ماشین خودنمایی میکرد ... بوی عرق کاسنی ماشین را پر کرده بود که از پیچ خانه اشان وارد خیابان شدم .. سفر بخوبی و خوشی به انتها رسیده بود./ص



[کد خبر:AJ14131]
پايگاه خبري تحليلي آينه ي جم


نوشتن دیدگاه

جدیدترین مطالب