آینه جم؛ محمدرضا نیک نژاد
۱ - چند سالی هست که او را میشناسم؛ معلمی باسواد، کتابخوان و دارای کانالی از نوشتههای اجتماعی-سیاسیِ سطح بالا. پیام داده بود که درخواستی دارد. پاسخ دادم: در خدمتم! زنگ زد و پس از تعارفهای معمول گفت گرچه سالهای پایانی معلمیاش است و تاکنون در برابر داشتن شغل دوم مقاومت کرده اما دیگر نمیتواند! بچهها بزرگ شدهاند و نیاز به هزینههای بیشتری دارند. حقوقم کفاف زندگی را نمیدهد؛ شما که در تهران هستید میتوانید در یافتن شغل به من کمک کنید؟ هر کاری باشد چندان فرقی نمیکند از نگهبانی شبانه گرفته تا فروشندگی و شاگردی و ... راستش برایم دشوار است که در شهر خودم به چنین کارهایی بپردازم و ... گیجی برآمده از درخواستِ مرد فرهیخته و محترم با مروری بر سواد و توانایی قلمی این معلم کارکشته، ناخواسته به سکوتی چند ثانیهای کشاندم! خودم و ذهنم را جمع و جور کردم و گفتم: استاد، شرمنده در این زمینه چندان کمکی از من برنمیآید و راستش خودم هم در آستانه بازنشستگی به شدت درگیر چنین نگرانیهایی هستم اما چشم! پرس و جو میکنم و اگر موردی بود خبر میدهم و ...
ادامه مطلب: معلمان و گرفتاریهای اقتصادی! اضافه کردن دیدگاه جدید